جیم در تخت خوابش درازکشیده بود و کم کم داشت خوابش می برد. ناگهان صدای قرچ قرچ فنرهای تختش بلند شد. احساس کرد تشکش تکان می خورد. همان موقع کلّه ای بزرگ و پشمالو از زیر تختش بیرون آمد و گفت:سلام! من پشمالو هستم. ادامه این داستان زیبا و هیجان انگیز را در کتاب “پشمالو زیر تخت” بخوانید.
جیم در تخت خوابش درازکشیده بود و کم کم داشت خوابش می برد. ناگهان صدای قرچ قرچ فنرهای تختش بلند شد. احساس کرد تشکش تکان می خورد. همان موقع کلّه ای بزرگ و پشمالو از زیر تختش بیرون آمد و گفت:سلام! من پشمالو هستم. ادامه این داستان زیبا و هیجان انگیز را در کتاب “پشمالو زیر تخت” بخوانید.
دیدگاهها
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.